سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا غریب الغربا

اى على موسى الرضا! ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده! من تو را بیدار مى دانم.

زنده تر، روشن تر از خورشید عالم تاب
از فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى دانم
گر چه پندارند: دیرى هست، همچون قطره ها در خاک
رفته اى در ژرفناى خواب
لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب!
من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى دانم
اى (چو بختم) خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!
ـ (در کنار دون تبهکارى که شیر پیر پاک آیین، پدرت
آن روح رحمان را به زندان کشت) ـ
من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه زرتار مى دانم
من تو را بى هیچ تردیدى (که دلها را کند تاریک)
زنده تر، تابنده تر از هر چه خورشید است، در هر کهکشانى، دور یا نزدیک،
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان تر پرده اسرار مى دانم
با هزارى و دوصد، بل بیشتر، عمرت،
اى جوانى و جوان جاودان، اى پور پاینده!
مهربان خورشید تابنده!
این غمین همشهرى پیرت،
این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،
وز تو جوید (در نهانى) راه و درمانى.
جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!
این غمین همشهرى پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک،
یا على موسى الرضا! دریاب.
چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،
یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.
یا على موسى الرضا! دریاب.

مهدی اخوان ثالث

+نوشته شده در یکشنبه 88 بهمن 25ساعت ساعت 9:41 صبحتوسط *سمیه * | نظر بدهید
اشعار سنگ مزار شهیدان

 

شهادت خلعتی زیباست پیکرهای اطهر را
شهیدان
سرخ
می خواهند این مرگ مقرر را
به اوج آسمان عشق، پروازت مبارکباد

چو
رنگین
کرده ای آخر بخوان شهبان و شهپر را
*************
برخیز که آهنگ سفر باید کرد
مردانه ز موج خون گذر باید کرد
بر درگه دوست نقد جان باید ریخت
در مسلخ عشق ترک سر باید کرد


طنین نعره ام بر پاست مادر
تفنگم بر زمین تنهاست مادر
غریبانه نمردم در بیابان
سرم بر دامن زهراست مادر

*************
در ره جانان برفتم با لب خندان
چشم خود از زندگی پوشیدام مادر
در دل سنگر شدم هم چون علی اکبر
در ره احیای دین کوشیده ام مادر

*************
بهرام بدی گلی معطر
گشتی به ره خدای پرپر
راه تو بود ره خمینی
تو پیرو مکتب حسینی
*************
ما مرد نبردیم چه برنا و چه پیر
در مکتب ما مرگ حقیر است حقیر
فرمان علی بود به رزمنده ی شیر
مردانه بجنگ یا که مردانه بمیر

**************
علی به راه علی جان نثار قرآن شد
ز خون پاک علی لاله زار شد سنگر
درود ما به شهیدان راه آزادی
به ویژه لاله خونین ما که شد پرپر
شهید جبهه فکه "علی آقایی"
ز خاک پاک کیاسر هدیه ای دیگر
***************
شدم شهید ره کردگار ای مادر
زمرگ من بشما افتخار ای مادر
میان آتش و خون خنده میزدم بر مرگ
که بود نام حسینم شعار ای مادر
به کربلا شده ام میهمان اکبر او
مگو بخاک گرفتم قرار ای مادر
بپای مهدی موعود میزدم بوسه را
بده تو عکس مرا یادگار ای مادر

***************
تن به زیر بار ذلت کی دهند آزادگان
کی گریزند از مصاف روبهان شیران تر
در نبرد حق و باطل سرفراز آمد "حسن"
عاقبت بر ظلمت شب چیره شد نور سحر


سنگر ای خانه کوچک و حقیر
مسجد و معبد افراد فقیر
تو من رزمنده را جایی بده
به وجودم سر و سامانی بده
تا کنم خدمت به دین و وطنم
حفظ ناموس کنم تا که بیاید اجلم
جان خود را من فدای تو ده ملت کنم
جان فدای آن خمینی رهبر امت کنم
به حسین که در زمین کربلا
کشته شد به خاطر دین خدا
هرگز از عهدی که بستم نگذرم
تا به زیر خاک رود این پیکرم

*************
چهره به خاک کشیدی ای پدر
رنج و اندوهم ندیدی ای پدر
وانهادی شیر خواره طفل خویش
آه! در خاک آرمیدی ای پدر

*************
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
هر که دارد سر میدان بلا بسم الله
**************
شهیدان بر شهادت خنده کردند
زخون خود بهاران زنده کردند

**************
ای عبدالرضا شهید عشقی به خدا
با حوریه ها تو در بهشتی بخدا
در ماه صیام و عملیات صیام
پیمان شهادتت نوشتی بخدا

************
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
من تا به شب گلوله باران رفتم
در جبهه برای حفظ قرآن رفتم

************
آمد آن گم گشته،آن گمشته ی راه حسینی
تا که باشد رهنما در غربت یاد خمینی

************
ما سالکان کعبه عشق وارادتیم
سرشار مست باده ی ناب ولایتیم

************
مبادا خویشتن را وا گذاریم
امام خویش را تنها گذاریم
************
در ره قرآن و دین گشتم شهید
نیستم از رحمت حق نا امید
من فدای انقلاب ملتم
برجوان وطن دارم نوید
از دعا جانا فراموشم مکن
"نعمتی وش"شهرتم نامم "حمید"

*************
مستان الست تا ابد مدهوشند
جان در کف اخلاص به حق میکوشند
یادآور جنگهای صدر اسلام
در راه خدا سرخ کفن می پوشند

************
فرهنگ اصیل ما شهادت دارد
تا ریشه ظلم هست عادت دارد
این نهضت حق علیه بیدادگران
حیثیت و عزت و سعادت دارد

*************
زان ره که حسین بن علی رفت ،روند
آن مشعل انوار جلی رفت ،روند
دل داده عشق را نباشد با کی
هر جا که خدا گفت بلی رفت ، روند

*************
در بغل قرآن و در دستان سلاح آتشین
ما جهان ، آزاد از هر شور و شر خواهیم کرد
با سخن با مشت با خون ای بسا با سنگ گور
کافر درمانده را درمانده تر خواهیم کرد

************
شهید راه حق گردید "مسعود"
به عهد خود وفا بنمود "مسعود"
برای قطع دست آمریکا
چه نیکو جان فدا بنمود "مسعود"
شهیدی نوجوان پاک و مطهر
بهشت است این زمان مأوای "مسعود"

************
براه جنگ با باطل چو مرغی
زبام دار دون یکباره جستند
شهادت را زعالم برگزیدند
کنار ساقی کوثر نشستند
************
دمی که رمز یا علی بگوش ما میرسد
امر ز فر ماندهی کل قوا می رسد

************
ز بام فجر نمایان طلوع پیروزی است
علی الخصوص که بر ما امام رهبر شد
به پیش کفر ستیزان مکتب توحید
که عمر خصم نگون بخت رو به آخر شد

************
آئینه دل پاک نمودند ز زنگار
تا جلوه معشوق در آن خانه بدیدند
در بادیه عشق چو مجنون شده شیدا
جز باده تسلیم و شهادت نچشیدند

************
آنجا که نام شهر خون بر آن نهادند
آنجا که جان را بر سر پیمان نهادند
آنانکه بر نابودی خصم ایستادند
جانرا به راه عشق در سنگر نهادند

************
دریغا که شد با هزاران امید
محمد رضای شعاعی شهید
چو جان داد در راه دین و وطن
روانش به باغ جنان آرمید
************
روی نیازم کجاست، سوی حسین است و بس
قبله قلبم کجاست، کوی حسین است و بس
بوی بهشت خدا، از حرمش می وزد
بوی بهشت خدا، بوی حسنی است و بس

**************
"گلشنی"ای کشته صحرای شوش
وی شهید سرفراز و سرخ پوش
دمبدم از سنگر فتح المبین
بانک یا مهدی تو آید بگوش
*************
بلبل از کنج قفس چون نظر افتد به منش
حال من داند و نالد به فراق وطنش
جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن
غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش

************
ای لاله آرمیده در خاک خموش
مضمون سخن توئی و معنای خروش
هم سینه به سینه نقش شد قصه تو
هم رایت سرخ تو رود دوش به دوش

************
ای شهیدی که بود لاله خونین بدنت
ای شهیدی که ز خون ،سرخ شده پیرهنت
ای شهیدی که پی یاری اسلام عزیز
جامه سرخ شهادت شده جای کفنت

************
جنگویان دلاور پیشتازان دلیر
آرشان فاتح این خاک پهناور به پیش
با سلاح کاری الله و اکبر میروند
وارثان راستین فاتح خیبر به پیش
************
این نمودار شهیدیست که گل گشته تنش
لاله غرقه بخونی است که ندیدیم بدنش
آنکه در حمله جاوید سوی حق بشتافت
احتیاجی چه بود بر بدن بی کفنش

**************
ای پاسدار،ای به ره عزت و شرف
رفتی بسوی جبهه اسلام جان بکف
در شهر خون شهید شدی ای (احد)شعار
احسن بدین حماسه و نازم بدین هدف

**************
تا رسیدم جان فدا کردم به پیش شاه عشق
شکر و لله برنگشتم زنده از درگاه عشق
ای صبا از من به اسماعیل پیغمبر بگوی
زنده برگردد مگر عاشق ز قربانگاه عشق؟

**************
چونکه آمد سید و سالار عشق
کرد رو بر حضرت دادارعشق
گفت ربی آمدم در وعده گاه
تا کنم جان را فدایت ای اله

**************
ای جان نهاده بر سر پیمان شهید عشق
وی پاسدار حرمت قرآن شهید عشق
در انتخاب راه چه نیکو گزینشی
ای جان نثار پیر جماران شهید عشق


+نوشته شده در دوشنبه 88 بهمن 19ساعت ساعت 12:49 عصرتوسط *سمیه * | نظر بدهید
راهب و زن

زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟

آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود.
روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.
راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.
نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد. باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند.
این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.
طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی، ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.
صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.
زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: ”مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دورساز

*اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما می شد سعی و عمل دگر معنی نداشت (موریس مترلینگ)


+نوشته شده در دوشنبه 88 بهمن 12ساعت ساعت 9:10 صبحتوسط *سمیه * | نظر بدهید